اخبار داغ

دفاع مقدس و حضور بانوان در مناطق جنگی به قلم استاد اکرم سلاطینی اسلامیه

اواسط جنگ بود، به منظور بازدید از مناطق جنگی به همراه دو خانواده از رزمندگان وفرماندهان جهاد سازندگی (پشتیبانی جبهه و جنگ) خراسان،که به ماموریت می رفتند، من نیز عازم منطقه جنوب در خوزستان شدم ،هوای خوزستان داغ بود،در خانه های سازمانی فرماندهان جنگ در اهواز  مستقر بودیم،هواپیماهای عراق وقت وبی وقت روی سر ماحرکت […]

اشتراک گذاری
28 شهریور 1401
99 بازدید
کد مطلب : 149814

اواسط جنگ بود، به منظور بازدید از مناطق جنگی به همراه دو خانواده از رزمندگان وفرماندهان جهاد سازندگی (پشتیبانی جبهه و جنگ) خراسان،که به ماموریت می رفتند، من نیز عازم منطقه جنوب در خوزستان شدم ،هوای خوزستان داغ بود،در خانه های سازمانی فرماندهان جنگ در اهواز  مستقر بودیم،هواپیماهای عراق وقت وبی وقت روی سر ماحرکت می کردند وهر دفعه گوشه ای از خوزستان رو می کوبیدند،همسران صبور وشجاع رزمندگان وفرمانده هان ساختمان ما ،هر روز  با افتخار، عزیزانشان را ، که با بیسیم از خط، سریعاً احضار می شدند بدرقه می کردند ،وشب در برگشت دلاورمردانشان، دراسترس نگرانی،خواب به چشمانشان نمی رفت، ومنتظر برگشت وملاقات چند ساعته آنان می نشستند،یادمه ،یک شب  برق ها قطع شد ،لذا کولر ها نیز از کار افتاد ،همه خواهران از شدت گرما،رفتیم روی پشت بام،ساختمان کناری ما ،پادگان ومقر رزمندگان بود ،عده ای از برادران هم از شدت گرما برای استراحت  روی بام ،در جدار ساختمان ما ، مستقر بودند،گویا دلمان به وجود غیرت وشجاعت آنان گرم بود ،لذا ساعاتی آنجا ماندیم تا شیر مردان غیور ما ،برای دمی استراحت ،به منزل آمدند،خیلی عجیب بود ،گمان نمی کردم از شدت گرما وایجاد عرق ،پشت لباس رزمندگان  نمک بسته باشد ،خسته اما با انگیزه وبا ایمان،
وقتی صبح یا نیمه شب فرمانده هان (و جانباز شهید حاج مرتضی بابای خراسانی) به طرف قرارگاه یا خط حرکت می کردند، دوباره ساختمان خالی از وجود مردان می شد ودغدغه  همسران از آوردن خبر شهادت آنها.چهره ها رو دگرگون می کرد،،همه به هم نگاه می کرددند و یکدیگر رو دلداری می داددند.
یکی دو روزی بود اوقات فراغتی برای برادر عزیزم ،فرمانده پشتیبانی جهاد  فراهم آمد ،به اتفاق ایشان ، بازدیدی از شهرهای درگیر جنگ ،از جمله سوسنگرد، هویزه ،شوشتر ودزفول داشتیم والبته ایشان در گذر از این شهرها نیز  به ماموریت فوری  بر می خوردند ودائم با بیسیم در تماس بودند.ولشکر وگردان رو هدایت می کردند، روزی برای زیارت شهدای هویزه بر سر مزار مظلومانه آنان رفتیم که وسایل وکلاه آهنی آنان نیز برسر مزارشان پراکنده قرار داشت، این جوانان در اثر بی کفایتی بنی صدر  ،در جریان دفاع از شهر وممانعت از حمله رزمندگان به دشمن بعثی، مظلومانه وبی دفاع به شهادت رسیده بودند،بعد از قرائت وذکر صلوات وتمنای شفاعت،راهی دزفول شدیم،بیشترین خمپاره ها از سوی عراق ،بر سر مردم مظلوم وغیور دزفول فرود آمده بود ،در حدی که با پوکه این خمپاره ها طاق وسر بند ورودی شهر رو ،که نمادی از  استقامت ،شهامت وشجاعت ونیز تبیین آمار شهادت مردم بی دفاع از زن ومرد وپیر وجوان بود به منظور اعلام جنایات دشمن ، اعم ازمباشراً، مبایعاً ،متابعاً ومعاوناً  به عرصه انظار، تجسم نموده بودند. شب شده بود تصمیم داشتیم ساعتی رو در مسجد سبز قبا دزفول استراحت کنیم ، اماشلیک خمپاره عراقی ها  با صدای نهیب وترسناک ،بر روی شهر وبلند شدن صدای آژیر خطر ،ما رو به حالت آماده باش در آورد.شب را صبح کردیم، من در پی یک مآموریت شخصی بدنبال یکی از دوستان جنگ زده ای بودم که ساکن دزفول بود، ویک سالی رو در خوابگاه جنگ زدگان در دانشگاه فردوسی مشهد مستقر بود واز قضا در دبیرستان با من هم کلاس بود، منزل ایشان را پس از جستجو در کوچه وخیابان های تخریب شده شهر ،پیدا کردم ،درب را زدم، تا خودم رو معرفی کنم ودوستم رو در آغوش بگیرم، مادری پیر ومسن ومحزون ،درب را باز کرد ،
در که باز شد داخل حیاط جز خرابه وویرانی ،خانه ای سالم دیده نمی شد، همه چیز با خمپاره ویران شده بود، عجیب بود ، فقط پشت یک دری که سالم مانده بود در حیاطی تخریب شده ،در گوشه حیاط اما دلخوش به خاک وطن ،با استقامت ،بدون هیچ  شکایتی ،روزگار سپری می کردند، عرق شرم بر پیشانی من نشست وبه خود جرآت ندادم بپرسم ،از اعضاءاین خانواده ،چند نفر دراین حادثه بمب باران شهید شدند،آیا دوست من هم شهید شده یا نه؟فقط می دانم وقتی خودم را معرفی کردم وگفتم من دوست سعادت هستم، سکوت کردند ودرب را کاملاً باز گذاشتند تاساختمان ویران شده داخل حیاط را ببینم، گویا با دیدن پوکه سوخته خمپاره،در کنار حیاط وساختمان ویران شده، دیگر هیچ حاجت به بیان حقیقت نبود.  آری ،من حقیقت را،ویران وسوخته دیدم،  من حقیقت را در چشمان مادری محزون اما صبور وغیور دیدم .من حقیقت را لاله گون در خاک هویزه دیدم . من حقیقت را در شجاعت مردان واستقامت زنان مومن وطن دیدم. من حقیقت را درپیکر سوخته شهید جوانی در معراج دیدم.  آری ،احیای حقیقت در هشت سال دفاع مقدس باید با بیان حقایق وخاطره ها ،پایدار بماند.
  روح شهدای اسلام، از صدر تا کنون وبه ویژه شهدای جنگ تحمیلی شاد وگرامی باد،با ذکر صلوات بر محمدوآل محمد(اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم)،

خاطرات حضور در صحنه دفاع مقدس ، از استاد اکرم سلاطینی اسلامیه-فریمان- مدرس دانشگاه پیام نور  و آزاد اسلامی مرکز فریمان

این مطلب بدون برچسب می باشد.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *