اخبار داغ

قلم چه ها که نمی کشد

بیشتر اوقات تلاش می کنیم تا یک حرف تاثیر گذار بزنیم ولی نمی توانیم چون برای موضوعاتی می خواهیم این کار را انجام بدیم که زبان تحمل گفتن آن را ندارد؛ شما فرض کنید می خواهید در رابطه با سیلی خوردن مادری پیش پسرش در کوچه حرفی بزنید، آیا زبان شما از عقل شما پیروی […]

اشتراک گذاری
24 تیر 1400
129 بازدید
کد مطلب : 72500

بیشتر اوقات تلاش می کنیم تا یک حرف تاثیر گذار بزنیم ولی نمی توانیم چون برای موضوعاتی می خواهیم این کار را انجام بدیم که زبان تحمل گفتن آن را ندارد؛ شما فرض کنید می خواهید در رابطه با سیلی خوردن مادری پیش پسرش در کوچه حرفی بزنید، آیا زبان شما از عقل شما پیروی می کند ؟ یا مثلا می خواهید درباره بریدن سر نوزاد شش ماهه سخنی بگویید که چنان تاثیر بگذارد که تا قرن ها بماند، آیا زبانتان قادر هست که بگوید؟ من که به قطعیت می گویم “نه” .

ما وقتی می بینیم کاری از دست زبانمان برنمیاد که البته حق دارد چون همه این اتفاقات که البته نمونه ای هزاران اتفاق است، چنان در آدمی غوغایی به پا می کند که زبان ترجیح می دهد سکوت کند و به تنهایی سوگواری کند، حال ما باید چه کنیم؟ ما که نمی توانیم برای همیشه سکوت کنیم و حرفی نزنیم، برای همین دسته به دامن قلم خود می شویم.

بله می رویم سراغ قلم خود تا با نوشتن حرف هایمان را بزنیم اما به خود قلم فکر می کنیم؟ به این فکر می کنیم که اگر زبان نتوانست چگونه قلم می تواند این همه مصیبت را تحمل کند؟ هیچ وقت به این چیزا فکر نمی کنیم چون می گوییم قلم که روح ندارد تا چیزی را تحمل کند اما همه این مصیبت ها آنچنان دردآور است که سنگ را آب می کند پس چگونه نباید انتظار داشت که قلم نمی داند چه می نویسد؟

ما گاهی می نویسیم غلاف، اما وقتی میخواهیم ادامه را بنویسیم، قلم خودش تا آخرش را می خواند و می داند ما می خواهیم او را به سمت چه کسی و چه خانه ای ببریم، یا می نویسیم “تنور”، قلم تا آخر ماجرا می رود و می داند که باید سر از خانه خولی درآورد، یا وقتی می نویسیم “سردار” می فهمد که داریم درباره چه کسی صحبت می کنیم.

قلم من خیلی به واژه “سردار” اخیرا حساس شده است، دلیلش را هم نمی دانم ولی هر چه که هست حق دارد، او را سرزنش نمی کنم چون غم سردار هر کسی را در خود فرو می برد.

اما گاهی اوقات قلمم ناراحت می شود، از دست کسانی که هنوز سردار را نشناخته اند و درباره اش حرف ها می زنند و بدگویی می کنند، قلمم فکر می کند من هم مانند همین افرادم؛ اینجاست که من برای او می خوانم:

“ای سردار دلها من یاد توام تا ابد”

قلمم تا این را می شنود آرام می گیرد و مکثی می کند و بعد با من همخوانی می کند.

نویسنده: علیرضا گل محمدی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *