تحلیلی تاریخی و عبرت آموز از عدم بصیرت خواص ؛ به مناسبت حماسه ی ۹دی ، حماسه ی اقتدار و بصیرت مردم ایران
به مناسبت حماسه ی جاوید و ماندگار ۹دی و خروش میلیونی مردم ایران در مقابله با دشمنان اسلام و این آب و خاک ، و همچنین مقابله بصیرت مردم انقلابی در برابر خواص بی بصیرت و فتنه گران فتنه های سال ۸۸ ؛ تحلیل و سیری کوتاه درباره عدم دشمن شناسی و ولایت مداری خواص در […]
به مناسبت حماسه ی جاوید و ماندگار ۹دی و خروش میلیونی مردم ایران در مقابله با دشمنان اسلام و این آب و خاک ، و همچنین مقابله بصیرت مردم انقلابی در برابر خواص بی بصیرت و فتنه گران فتنه های سال ۸۸ ؛
تحلیل و سیری کوتاه درباره عدم دشمن شناسی و ولایت مداری خواص در تاریخ شیعه داشتیم که چگونه بصیرت انسان ها، در سر بزنگاه های تاریخی می تواند نجات بخش جامعه بشری باشد و برعکس آن ، عدم بصیرت هم میتواند جامعه ای را به ورطه ی نابودی بکشاند.
آری ! برای درک واقعی بصیرت باید چشم و دل و گوشت وصل باشد به خورشید که اگر آسمان ابری هم شد باز هوا روشن باشد و راهت گم نشود، وقتی بصیرتت وصل بشود به یک چراغ برق، با قطعی یک جریان ،همه جا تاریک میشود و راه تو هم گم .
بصیرت شناخت اشتباهات خواصی است که در گذشته اشتباه عمل کردند ، خسران دیدند و خسارت زدندبه جان و مال و اعتقاد جامعه؛ تا امروز ما درست عمل کنیم. بصیرت را باید در تنگناهای تاریخ آموخت، بصیرت را باید از سر بزنگاه هایِ تصمیم های ِ اشتباه ِ خواص فرا گرفت. باید برویم در دل تاریخ تا بینش خودمان و مردم زمانه یمان را به ورطه امتحان بکشانیم.
چگونه می شود که جامعه اسلامی به آنچنان نقطه ی تاریکی از حیات خود میرسد و مردمش فرق دوست و دشمن خود را آنچنان گم میکنند که؛ مظهر عدل و کارآمدی و مدیریت اسلامی را به کنج عزلت و خانه می کشانند.
چه شد ؟ در کجا تاریخ بصیرتشان گم شد؟ اصلا چه چیز باعث شد بصیرتشان گم بشود ؟ یا مگر از اول بصیرتی هم داشتند که گم بشود؟!!!
آری ، چگونه میشود که ماجرای ننگین تاریخ اسلام در سقیفه بنی ساعده، درحالی که هنوز علی در حال تدارک تدفین پیامبر است و فاطمه داغ دار پدر خویش است ، شکل میگیرد و کسی هم دم نمیزند.
چگونه میشود که آن همه بیعت در غدیر خم رنگ میبازد ، و شعله هایی از آتش خشم و کینه میشود و بر در خانه فاطمه و علی زبانه میکشد.پس در کدام پستو و در کجای تاریخ غیبشان زد آن همه آیه خوان به ظاهر مسلمانی که ادعای مسلمانیشان گوش فلک را کر کرده بود. که سینه ی خود را سپر کنند در برابر دشمن امام خویش… آه که تاریخ چقدر به خودش غربت دیده ، که از آن همه آدم فقط میماند سلمان و ابوذر و مقداد و زبیر که زبیرشان هم راه و عاقبتش می شود چه و چه …
چه شد ؟ در کجا تاریخ بصیرتشان گم شد؟ اصلا چه چیز باعث شد بصیرتشان گم بشود ؟ یا مگر از اول بصیرتی هم داشتند که گم بشود؟!!!
چگونه میشود که ابن قیس ها ، یا همان ابوموسا اشعری های خودمان ، مورد اعتماد و حَکم مردم زمانه خویش میشوند و حکومت اسلامی را به باد فنا میدهند و بعد از آن کاسه چه کنم به دست میگیرند که حالا چه و چه… ، امان از ساده لوحی و انتخاب های ساده لوحانه…!!!
چگونه میشود که رهبری را در ورق دیگری از تاریخ برای عدم حمایت و سستی مردم زمانه اش به صلح وادار میکنند ،صلحی که از زهر هم برایش بدترست. اما چکند که بایدآن را سر بکشد ، تا آنجایی که حسن بن علی در پاسخ شخصی که به صلح اعتراض میکند، چنین میفرماید: «من به این علت حکومت را به معاویه واگذار کردم که یارانی برای جنگ با او نداشتم. اگر یارانی داشتم، شبانه روز با او میجنگیدم تا کار یکسره شود»طبرسی، الاحتجاج، ۱۴۱۳ق، ج۲، ص۲۹۱.
پس عبیدالله بن عباس ها چه مرگشان شده بود ، آیا حسن بن علی را نمیشناختند ، یا زرهای معاویه چنان مستشان کرده بود که حتی خون کودکان خردسالشان هم ، از خیانت باز نداشتشان. و به دشمن خود پیوستند.
چه شد ؟ در کجا تاریخ بصیرتشان گم شد؟ اصلا چه چیز باعث شد بصیرتشان گم بشود ؟ یا مگر از اول بصیرتی هم داشتند که گم بشود؟!!!
چگونه میشود که نام ننگ، تا همیشه تاریخ بر پیشانی مردم کوفه میماند
چگونه میشود که دعوتنامه بفرستی و شمیشیر بکشی ،
چگونه میشود دعوت به باغ ها و … میکنند، و حتی برای آمدن ، …
چنین بیقراری میکنند که در نامه هایشان مینویسند “…فَالْعَجَلَ الْعَجَلَ ثُمَّ الْعَجَلَ الْعَجَلَ …” ،(طبری، تاریخ طبری، ج ۴، ص ۲۶۲؛ ابن شهرآشوب، مناقب، ج ۴، ص ۹۷)
اما در یک بیابان حتی یک جرعه آب را هم از کودکان دریغ میکنند.
یا چگونه میشود که نامه بفرستی و اصلا بعدش سکوت کنی یا …
خدا کند که لااقل اینجای تاریخ اشتباه باشد، آری! کاش که اشتباه باشد…
و سلیمان بن صرد خزاعی ها حسین را دعوت نکرده باشند. که بخداقسم ، درد همین سکوتها چقدر دردناک ترست.
آری چگونه میشود که با انبوهی از دعوت نامه ها حسین را دعوت کنی به قتلگاه …
و تاجایی که آنقدر عرصه را بر رهبر ِ عادل ِ مظلوم ِ بی یار خود تنگ کنی که در میان انبوهی از مسلمانان (شما بخوانیدنامسلمان بی بصیرت) فریاد بزنی “هَلْ مِنْ ناصِرٍ یَنْصُرُنی” …آیا یاوری هست که مرا یاری کند..؟ مگر تاریخ غریب تر از این لحظه ی حسین را هم در خویش سراغ دارد.
چه شد ؟ در کجا تاریخ بصیرتشان گم شد؟ اصلا چه چیز باعث شد بصیرتشان گم بشود ؟ یا مگر از اول بصیرتی هم داشتند که گم بشود؟!!!
همه این مثال ها را گفتم که به این چند کلام مقام معظم رهبری برسم که :
“بصیرت، نورافکن است؛ بصیرت، قبلهنما و قطبنماست… در یک فضای تاریک، بصیرت روشنگر است. بصیرت راه را به ما نشان میدهد.
یعنى شناخت زمان، شناخت نیاز، شناخت اولویّت، شناخت دشمن، شناخت دوست، شناخت وسیلهاى که در مقابل دشمن باید به کار برد؛ این شناختها؛ بصیرت است.
نداشتن بصیرت مثل نداشتن چشم است؛ راه را انسان نمیبیند. بله، عزم هم دارید، اراده هم دارید، امّا نمیدانید کجا باید بروید…”
آری ، باشد که شناختمان قبل از عمل و انتخابمان محقق گردد.
باشد که رهبر و امام و جامعه اسلامی خود را قربانی بی بصیرتی خود نکنیم.
باشد که چشم و دل و گوش خود را به خورشید وصل نماییم تا در هیچ بزنگاهی از تاریخ بصیرتمان گم نشود .ان شاءالله
و در آخر هم باز به قولی از مقام معظم رهبری استناد می نماییم که :
“روزهای سال، به طور طبیعی و به خودی خود همه مثل همند؛ این انسانها هستند، این ارادهها و مجاهدتهاست که یک روزی را از میان روزهای دیگر برمیکشد و آن را مشخص میکند، متمایز میکند، متفاوت میکند و مثل یک پرچمی نگه میدارد تا راهنمای دیگران باشد.”
کدخبر:۱۴۰۰۷۰۲۱۰۰۷۰۰۲۱
دیدگاهتان را بنویسید