اخبار داغ

خاطرات روزهای پر التهاب انقلاب اسلامی توسط برادر شهیدرضا صادقی یونسی(فریمان)

به گزارش تجهیز نیوز، در ایام پر التهاب مبارزه علیه رژیم ستم شاهی؛ مردم برای پیروزی انقلاب اسلامی ایران صحنه های بی بدیلی می دیدم… در شهر فریمان ؛دانش آموزی کنجکاو و پرسشگر بودم برادر بزرگم(حسین آقا) طلبه بود و از صحبت های اش با پدرم متوجه شدم تحولاتی بزرگ در پیش خواهد بود….از روحانی […]

اشتراک گذاری
15 بهمن 1401
173 بازدید
کد مطلب : 152614

به گزارش تجهیز نیوز، در ایام پر التهاب مبارزه علیه رژیم ستم شاهی؛ مردم برای پیروزی انقلاب اسلامی ایران صحنه های بی بدیلی می دیدم… در شهر فریمان ؛دانش آموزی کنجکاو و پرسشگر بودم

برادر بزرگم(حسین آقا) طلبه بود و از صحبت های اش با پدرم متوجه شدم تحولاتی بزرگ در پیش خواهد بود….از روحانی نمایی می گفت که فعالیت های طلبه ها را به بیرون از حوزه گزارش می داده و او هم حسابی از خجالتش در آمده…
از قم ( استادحجت الاسلام ایزد پناه )و تهران (حسین عباسپورثانی و …) مهمانانی به منزل پدری می آمدند و ….یک شب منزل برادرم بزرگم آقا مرتضی صدای پرصلابتی را شنیدم …رفتم داخل …یک ضبط صوت قدیمی با نوارهای بزرگ مغناطیسی ….سخنرانی یک بزرگمردی (حضرت آیت الله خمینی) را پخش می کرد ،برادرم رضا(شهید)و شوهر خواهرم(محمد عباسپورثانی) و پسر عمه ام(حسین مهدی نژاد) آنجا بودند …نوارها را از تهران آورده بودند….حسین آقا عباسپورثانی (افسر نیروی هوایی)ساکن تهران بود… بعضی روزها می رفتیم مشهد زیارت ثامن الحجج علی ابن موسی الرضا(ع) شهر مشهد ملتهب بود و تانک ها به شهر چهره جنگی داده بودند و همه جا صدای الله اکبر و مرگ برشاه طنین افکن بود….دستم توی دست برادرم(شهید رضا صادقی یونسی)بود،…او دبیرستانی بود و توی دبیرستان شان شلوغ کرده بودند و تظاهرات را به داخل شهر فریمان کشانده بودند…گاهی در مسیر رفتن به مسجد جامع(کتابخانه) کسی جلوی ما را (من و دکتر مجید صفدری) می گرفت
بگو خمینی هستی یا شاهی؟! مجبور بودیم از کوچه پس کوچه هابرویم تا به بچه های قلدر .‌..برنخوریم
اما بلاخره گیر افتادیم

گفتند بگو جاوید شاه* من مجید گفتیم جاوید شاه …چند قدم که دور شدیم گفتیم کدوم شاه؟ شاه ما خمینیه رهبر ما خمینیه *خنده کنان از محدوده دور شدیم…
دوره ابتدایی در مدرسه خسروانی(طالقانی)خاطرات مبارزه مرحوم آیت الله کاشانی و دکتر مصدق را برای ملی کردن صنعت نفت را آموزگاری مهربانی به نام آقای شالچی با تمام ریزه کاری اش تعریف می کرد،ریاست مدرسه را جناب زیبایی عهده دار بود.انسان دوست داشتنی و دارای تبسمی همیشگی بود.بچه های انقلابی مدرسه ما هادی وطنخواه و مجید قاضی زاده هاشمی و …بودند و اطلاعات زیادی از تحولات و مباحث سیاسی داشتند.جای تعجب داشت کلاس پنجم باشی و اینقدر نترس و شجاع باشی…یک هم مدرسه ای داشتیم به نام مجید عالی مقدم …بخاطر دستکش های کاموایی تیره رنگش توی خاطرم خاطراتش حک شده است.

اهالی شهر فریمان شعار می دادند و کامیون روسی خاکی رنگ ژاندارمری در آن سو تر مراقب بود …مردم فهیم فریمان شاخه گل به سربازان و درجه داران می دادند. شعار جالبی می دادند تظاهر کنندگان:  برادر ارتشی *چرا برادر کشی؟! …یک روز تظاهرکنندگان جمعا رفتیم دانشگاه فریمان(آزاد ایران)خیلی دانشگاه برای من جالب بود ،همبستگی با دانشجویان و شعار های علیه بختیار…بختیار بختیار منقل بافور و بیار…بختیار بختیار مزدور بی اختیار…هیچ وقت  برخی لحظات را فراموش نمی کنم… اهالی خوش برخورد و بانشاط خیابان را با یک گروه بزرگ آب و جاروب کردند…فقط رنجبر را بخاطر دارم…

یک جوان خوش صدایی از استقبال میلیونی برای ورود امام می گفت(با صدای بلند و آهنگین)و یک سری عکس از حضرت امام توی دستش …مردم هم می خریدند….راننده تاکسی معروف فریمان بخاطر خندان بودن و شوخ طبعی اش به نام گوهری برای آمدن امام از پاریس بصورت نمادین خیابان های اصلی فریمان را با جمعی از مردم تمیز و جارو و آب پاشی کردند….

قائمی فرد(کوتاه)از نماد فلزی تاج مانند فلکه امام رضا بالا رفت و تصاویر شاه و فرح و ولیعهد را به پایین کشید ….صدای تکبیر مردم بلند شده بود…الله و اکبر

بخشی از خاطرات حسن صادقی یونسی

این مطلب بدون برچسب می باشد.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *