وقتی روانشناسی، زرد میشود
ما آدمهای عجولی هستیم. دلمان میخواهد زود به نتیجه برسیم. همیشه به دنبال میانبر و مسیر کوتاهتر میگردیم. تیترهایی را که وعدهی برطرف کردن مشکلات را با کمترین میزان تلاش و کمترین زمان میدهند، ما را بیشتر به خود جذب میکنند. خب این مسئله ای طبیعی است، اما مشکل از آنجایی شروع میشود که پای […]
ما آدمهای عجولی هستیم. دلمان میخواهد زود به نتیجه برسیم. همیشه به دنبال میانبر و مسیر کوتاهتر میگردیم. تیترهایی را که وعدهی برطرف کردن مشکلات را با کمترین میزان تلاش و کمترین زمان میدهند، ما را بیشتر به خود جذب میکنند. خب این مسئله ای طبیعی است، اما مشکل از آنجایی شروع میشود که پای سوءاستفاده کنندگان به ماجرا باز میشود. تبلیغات زیاد و وعده های پوچ که میخواهند میانبر ها را نشانمان دهند اما غافل از آنکه با پرداختن به سطح، عمق را فراموش میکنند.
اعتماد به نفسی که سالها و ذره ذره از بین رفته را میخواهیم در ۱۰ روز و تنها با یک کتاب برگردانیم. عزت نفسی که آدمهای زیادی برای از بین بردنش تلاش کردند و مدتها طول کشیده تا به این سطح برسد را میخواهیم فقط با پکیج آموزشی دکتر فلانی و تنها در ۲۰ روز بازیابی کنیم. سالها تنبلی و تلاش نکردن را با قانون جذب و نشستن و فکر کردن و «بنویس تا اتفاق بیفتد» جبران کنیم. میخواهیم با دو کتاب، پکیج آموزشی و دوره های چند روزه، آدم جذابی شویم، ثروتمند شویم، با انگیزه و با اراده شویم.نه که بی تاثیر باشند، تاثیر دارند و اتفاقا در مواردی کمک کننده هم هستند چرا که اگر هیچ تاثیری نداشت هنوز و با این قوت ادامه پیدا نمیکرد اما از آنجا که ما فقط قسمتهایی که به نفعمان هست را انتخاب میکنیم و هرچه را که انرژی کمتری نیاز دارد را برمیداریم، قضیه پیچیده و خطرناک میشود.
تحول را برای ما بد معنی کردند، گویی تحول باید یکباره و یکدفعه اتفاق بیفتد و به طرز معجزه آسایی همه چیز تغییر کند در حالی که میدانیم در واقعیت ممکن نیست. ترجیح می دهیم تابلوی کائنات درست کنیم بنشینیم، تمرکز کنیم و فقط فکر کنیم تا به خواسته هایمان برسیم ولی بلند نشویم، برایش تلاش نکنیم و نپذیریم که عمل کردن مهمتر از فکر کردن است. یکبار شده به دلایل و ریشه های نرسیدن هایمان فکر کنیم؟
وقتی میگوییم من اهمالکارم، تنبلم و نمیتوانم کارهایم را انجام دهم، با انبوهی از کتابها و دورهها و پکیجهای آموزشی مواجه میشویم که پر از راهکارند، از هدف گذاری و برنامه ریزی و تکنیک ها صحبت میکنند؛ اما هیچکس نمیگوید «چرا؟». چرا تنبلی؟ چرا اهمالکاری؟ دلیلش چیست؟ از کجا نشأت میگیرد؟ همه سریعا به سمت راهکار دادن می روند.
بگذارید مثالی بزنم تا موضوع روشنتر شود. اگر شاخ و برگ درختی را آب بدهیم و دائما به آن ها آب بپاشیم به نظر شما مانند آبی که به ریشه میدهیم تاثیر دارد؟ درست است که طول می کشد تا آب به برگها برسد و از آوندها و تنه درخت بگذرد اما تاثیر آن قابل قیاس نیست، میتوانید امتحان کنید.
راهکار دادن بد است؟ خیر؛ برای آدمهایی که صرفاً مشکلشان نداشتن مدیریت در زندگی و زمان است، خیلی هم مفید است. اما برای کسانی که دلایلی ریشهایتر و عمیقتر دارند، صرفِ راهکار دادن، یعنی آب دادن به برگها به جای ریشه ها. ما به این رویکرد میگوییم «روانشناسی زرد».
روانشناسی زرد نه با دلایل علمی و عمیق که تنها با تکنیک های سطحی و راهکارهایی تجربی سعی در رفع مشکلات دارد. نویسندگان کتابهای روانشناسی زرد معمولا روانشناس نیستند و اطلاعاتشان صرفا به تجربه های زیستهی خود و اطرافیانشان محدود شدهاست و آن تجربیات را به عموم مردم تعمیم میدهند.
چطور روانشناسی علمی را از روانشناسی زرد تشخیص دهیم؟ در این باره خواهم نوشت…
نویسنده: سپیده قهرمان پور، دانشجوی روانشناسی
دیدگاهتان را بنویسید