خوشحال بودیم جنگ تمام شود خوزستان ،آبادانی از آن سرازیر می شود
جنگ که تمام شدابراهیم متینسیرتجنگ که تمام شد، خوشحال بودیم. آنقدر که دیگر به دربهدری و جنگزدگی فکر نمیکردیم، از وضعیت قرمز و حمله هوایی هراسی نداشتیم. کمکم به آسمان صاف و بدون میگ و بمبافکن عادت کردیم. فکر اینکه در راه رفتن به مدرسه و وسط خرید بازار به سنگر پناه نبریم دلمان را […]
جنگ که تمام شد
ابراهیم متینسیرت
جنگ که تمام شد، خوشحال بودیم. آنقدر که دیگر به دربهدری و جنگزدگی فکر نمیکردیم، از وضعیت قرمز و حمله هوایی هراسی نداشتیم. کمکم به آسمان صاف و بدون میگ و بمبافکن عادت کردیم. فکر اینکه در راه رفتن به مدرسه و وسط خرید بازار به سنگر پناه نبریم دلمان را قرص میکرد. چند سالی که گذشت از دور به شهر نگاه کردم، مشتی آهنپاره و خانههایی که آجر به آجرش، جای تیر و ترکش به چشم میخورد. به امید اینکه شهرمان مثل روز اول و شاید هم بهتر شود، دندان روی جگر گذاشتیم. البته بودند کسانی که با دیدن چنین شرایطی خانه و کاشانه را رها کردند و غربت را به خانهخرابی ترجیح دادند.
اما پس از گذشت سه دهه از پایان جنگ، هنوز شرایط جنگی حاکم است. هنوز با هر نم باران بوی باروت در کوچهها میپیچد. هنوز پسر بچهی ده ساله در اوج دویدن، پایش را روی مین وسط زمین جا میگذارد. هنوز هم مادرانی هستند که سیلندر گاز به سر، از این سر شهر به آن سر در پی یافتن ماشین گازی آوارهاند. راستی مگر جنگ تمام نشده، پس چرا هنوز هم حالت جنگی حاکم است؟
صدای آژیر آمبولانس، گوش سنگینترین خواب را هم میخراشد. گویی جنگ دیگری، بدون اعلان قبلی آغاز شده، در این جنگ ، نه تیر شلیک میشود نه توپ و تانکی و نه خاکریزی دیده میشود. اصلا در این جنگ طرف مقابل به چشم نمیآید. اما آنقدر زور دارد که در یک چشم بر هم زدن، جان هزاران نفر را میگیرد. اینبار هم شهر من در این جنگ تنها ماند و هرچه زد به در بسته خورد. بعد از جنگ اول، آنقدر خاک خوردیم که دیگر خاک بر سرت، ناسزا نبود. آنقدر بیآبی کشیدیم که آبفروشی در شهر به شغلی دائمی تبدیل شد.
یکسال از آمدن مهمان ناخوندهای به نام ویروس کرونا میگذرد، میهمانی ناسپاس، که جان میزبانش را به رسم ادب میگیرد. شهرها را رنگبندی کردند، از سفید تا سیاه. به رنگ قرمز که میرسید، پیاپی هشدار داده میشد. از خانه بیرون نروید، دورهمی نگیرید ، فاصله اجتماعی را رعایت کنید. ماسک بزنید، دوتا بزنید و دهها توصیهی دیگر. چند روزیست شهر من رنگش سیاه شده و گویی هیچکس، حاضر به پذیرش نیست. از پزشکان اصرار و از مسئولان انکار. یک طرف قرنطینه کامل را علاج درد میداند و طرفی دیگر گذر زمان. هرچه هست در این جنگ نابرابر جان عزیزمان گرفته میشود. دوباره جنگ و جنگزدگی و البته این بار بدون راه فرار. در آن جنگ، وقتی به شهرهای بالاتر پناه میبردی، با آغوش باز پذیرایتان بودند، ولی اینجا، راهها را میبنند و هیچکس اجازه خروج ندارد.
جنگ را تمام کنید، جنگ جز ویروانی و خانهخرابی عایدی دیگری ندارد. شهر من دیگر طاقت مصیبت و فریاد و شیون ندارد. بگذارید، جنگ را فراموش کنیم و فقط خاطرات دردناکش در ذهنمان باقی بماند. هیچکس از جنگ جان سالم به در نمیبرد و آنانی که از جنگ باقی میمانند ذره ذره تسلیم میشوند.
راستی جنگ تمام شد .
این مطلب بدون برچسب می باشد.
دیدگاهتان را بنویسید