براهین خداشناسی دکارت
درست است که آوازه دکارت بیشتر از جنبه «روشى»است که او براى تحصیل معرفت مطرح کرده و تفکر و سیر اندیشه فلاسفه و متفکران پس از خود را بشدت تحت تأثیر قرار داده است؛لیکن نتایج فلسفى و کلامى و…را که خود دکارت با استفاده از روش خویش، بدست آورده است نبایستى از نظر دور داشت.از […]
درست است که آوازه دکارت بیشتر از جنبه «روشى»است که او براى تحصیل معرفت مطرح کرده و تفکر و سیر اندیشه فلاسفه و متفکران پس از خود را بشدت تحت تأثیر قرار داده است؛لیکن نتایج فلسفى و کلامى و…را که خود دکارت با استفاده از روش خویش، بدست آورده است نبایستى از نظر دور داشت.از مسایلى که دکارت با استفاده از روش خویش بدان پرداخته، مسأله«اثبات وجود خداوند» است.وى در کتاب«تأملات در فلسفه اولى»و یا در آثار دیگر مانند کتاب«اصول فلسفه و گفتار»به اثبات وجود خداوند مىپردازد.در کتاب«تأملات»به تفصیل در این مورد قلم زده و حتى یکى از تأملات را به این مسأله اختصاص داده است.در این مختصر، درصدد بیان دلایل اثبات وجود خدا از دیدگاه دکارت هستیم.
کتاب«تأملات»دکارت در ابتدا مشتمل بر«خلاصه تأملات ششگانه»نیز مىشود؛یعنى بخشى از آغاز کتاب شامل خلاصهاى از تأملات ششگانه که بعدا به تفصیل بیان مىشود.ما نیز براى آنکه خلاصهاى از نظر دکارت را در ذهن داشته باشیم، و نیز بخاطر بیان نکتهاى که بعد از بیان تلخیص مطرح مىکنیم، این بخش از تلخیص را در ذیل مىآوریم:
«…مفهومى که ما از موجود کامل مطلق در خود مىیابیم حاوى آن مقدار از واقعیت عینى است-یعنى به سبب حکایت، از چنان درجاتى از هستى و کمال برخوردار است-که مستلزم این است که علت صدور آن در حد اعلاى کمال باشد و این چیزى است من آن را بوسیله مقایسه مفهوم با ابزارى که از نبوغ و مهارت کامل حکایت مىکند و تصور آن در ذهن صنعتگر آمده است، توضیح دادهام زیرا همان طور که مهارت ذهنى در این«مفهوم»مستلزم داشتن علتى است، خواه آن علت همین صنعتگر باشد و خواه علم کسى دیگر که صنعتگر این مفهوم را از وى دریافته است، همچنین مفهومى که ما از خدا در ذهن داریم محال است خود خداوند علت آن نباشد.» (۱)
نکتهاى که باید بدان توجه نمود این است که دکارت این دلیل را«مهمترین دلیلى که در اثبات وجود خداوند از آن استفاده مىکند» (۲) مىداند، در عین حال که دکارت از دلیل دیگرى براى اثبات وجود خداوند استفاده نموده است؛یعنى همان برهانى که در کتاب«اصول فلسفه»و«گفتار»به آن اشاره مىکند (۳) هر یک از این دلایل نام مخصوص به خود را دارند که مىتوان به ترتیب اهمیتى که از بیان خود دکارت استبناط مىشود، چنین بیان داشت:
۱-برهان شاخص (۴)
۲-برهان وجودى * (۵)
حال به بیان هر یک از این دو برهان و تبیین اصول و پیش فرضهاى آن مىپردازیم:
برهان شاخص
بطور مجمل در راستاى بیان دکارت-که قبلا اشاره شد-این برهان را مىتوان چنین تقریر نمود:
«من درباره موجودى که کاملتر از خودم است (و کامل مطلق مىباشد)، اندیشه و تصور دارم، این تصور داراى علتى است، من خودم موجد این تصور نیستم زیرا هر کاملتر نمىتواند قائم و متکى به کمتر کامل باشد، حال چه موجودى مىتواند این مفهوم کمال مطلق را که واجد کمالات بىنهایت است در من ایجاد کند؟بنابراین باید یک موجود کامل، خدا، باشد که این اندیشه کمال را که حکایت از صفات مطلق مىکند، ایجاد نماید و علت آن باشد.» (۶)
این برهان در هفت مرحله قابل تنظیم است: (۷)
۱-هر چیزى(هر حادثى)دراى علتى است(اصل علیت).
۲-هر علت وجود دهنده بایستى حداقل داراى آن مقدار از واقعیتى باشد که معلولش از آن برخوردار است(اصل برابرى یا تکافوى علّى).
۳-هر تصورى در ذهن بایستى داراى یک علت باشد، علتى که آن مقدار واقعیت ذاتى داشته باشد که این تصور ذهنى واقعیت را مىنمایاند و از آن حکایت مىکند.(تصور یک ماشین ساده و تصور یک ماشین پیچیده و هوشمند هر دو از جهت تصورى، برابر و مساویند، لیکن آنچه که آنها نمایش مىدهند و از جهت حکایتشان کاملا متفاوتند.تصور یک ماشین پیچیده و هوشمند حکایت کننده از یک چیز پیچیده و هوشمند است و بر این اساس بایستى مولود علتى باشد که بالذات هوشمند است).
۴-من داراى تصورى از یک موجود کاملا بىنهایت در ذهن هستم.
۵-تنها یک موجود کاملا تامتناهى است که داراى آن مقدار از واقعیت ذاتى کافى است، تا اینکه بتواند علت حقیقت عظیمى باشد که در این تصور مندرج است و آن حقیقت عبارت از یک موجود کاملا (*)براساس این تقسیمبندى نظر عدهاى که معتقدند«دلایل وى (دکارت)صور متنوع چیزى است که بنام دلیل وجودى شناخته شده است»(ر.ک فلسفه یا پژوهش حقیقت-تألیف چند تن از اساتید فلسفه غرب، ترجمه دکتر مجتبوى، ص ۲۱۳)، چندان مقبول به نظر نمىرسد.بطور اساسى مىتوان گفت در دلایل وجودى از پدیدهاى خاص براى اثبات وجود خداوند استفاده نمىشود، مانند استفاده از«نظم»یا «حرکت»که پدیدههاى خاصى هستند.در دلایل جهان شناختى یا Cosmdogieal که دلیل دکارت در این گروه قرار مىگیرد-از اصل علیت استفاده مىشود.در دلیل دکارت اولا از یک پدیده خاص بنام«تصور متعین خدا یا موجود کامل»استفاده شده است و ثانیا از راه علیت براى اثبات آن سود برده است. نامتناهى است که در این تصور مندرج است، (من، یعنى موجودى که ناقص هستم قطعا نمىتوانم مسؤول ایجاد چنین تصورى که از چنین واقعیت متعالى حکایت مىکند، باشم).
۶-آن موجود بىنهایت کامل یعنى خداوند، بایستى این تصور از خودش را در ذهن من جاى داده باشد.
۷-بنابراین، خداوند وجود دارد.
برهان وجودى
این برهان صرفا مبتنى بر تحلیل تصور«خدا» است.اتین ژیلسون در این رابطه مىگوید:«از نظر دکارت، صرف تحلیلى از محتواى این تصور به خودى خود، براى اثبات وجود خدا کافى است.زیرا اگر تصور خدا با تصور کمال یکى است چگونه مىتوانیم این را نبینیم که وجود به عنوان یکى از کمالاتى که این تصور بر آنها دلالت و یا از آنها حکایت مىکند، در این تصور مندرج است؟». (۸)
دکارت در کتاب«اصول فلسفه»ى خود تحت اصل چهارده از اصولش چنین مىنویسد:
اصل چهارده، در اینکه خدا وجود دارد، و این قضیه فقط در اینجا مبرهن مىشود که ضرورت وجود خدا در تصور کلى اندیشه ما از خدا نهفته است.
ذهن چون تصورات گوناگونى را که در خود مىبیند، مرور مىکند و مىبیند که تصور وجودى علیم، قدیر و کامل مطلق نیز در وى هست، با تکیه بر ادراک خویش از این تصور، به آسانى تصدیق مىکند که خدا، یعنى همین وجود کامل، وجود دارد.زیرا ذهن گرچه از بسیارى چیزهاى دیگر تصورات متمایزى دارد، اما در آنها هیچ چیزى که دال بر ضرورت وجودشان باشد نمىبیند، در حالى که در تصور خدا نه تنها مانند همه تصورات متمایز دیگر به یک هستى ممکن به امکان عام و امکان خاص، برمىخورد، بلکه وجودى را درمىیابد که ضرورى مطلق و ابدى است.و درست همانطور که از تصور ۲l
مثلث درمىیابد که مثلث ضرورتا داراى سه زاویه است که مجموع آنها برابر دو قائمه است، به همین ترتیب پى مىبرد که هستى ضرورى و ابدى در ذات تصورى است که وى از یک وجود کامل دارد، و به این نتیجه مىرسد که تصور وجود مطلقا کامل عین وجود اوست.» (۹)
دکارت در این مرحله متوجه ایرادى به این شرح نیز هست که:
«از این واقعیت که یک شکل براى مثلث بودن باید سه ضلع داشته باشد، برنمىآید که فى الواقع چنین مثلثهایى وجود دارد، این حقیقت درباره موجود کامل متعال هم صادق است.
پاسخ او به این ایراد چنین است:در حالى که تصور یا ماهیت یک مثلث شامل صفت(محمول)وجود نیست، ولى تصور یا ماهیت موجود کامل متعال شامل صفت(محمول)وجود هست.
و در این یک مورد خاص ما ملزمیم وجود را از یک تصور استنباط کنیم.» (۱۰)
استدلال دکارت را مىتوان در شش مقدمه و یک نتیجه بیان نمود:
۱-ما تصورى از کمال مطلق داریم که داراى صفات علم، قدرت، وجود و…است.
۲-تصور ما از این کمال مطلق به نحو روشن و متمایز است.
۳-هر تصورى که در آن، تصور وجود مندرج باشد و وجود بر آن به نحو ضرورى صدق کند و حمل شود، موجود است.
۴-تمام تصورات متمایز و روشن دیگر من، تصور هستى را به نحو امکان دارند ولى تصور من از کمال بگونهاى است که تصور هستى در آن به نحوه ضرورى مندرج است.این تصور صفت هستى را به نحو ضرورى دارد.
۵-پس کمال مطلق موجود است.
۶-خدا همان کمال مطلق است.
در نتیجه:خداوند موجود است.
این دو برهان جزو مشهورترین براهین دکارت در مورد وجود بارى تعالى محسوب مىشود.ولى این مسأله به منزله عدم توجه دکارت به براهین دیگر نیست.سیرى در آثار مهم دکارت این مسأله را روشن مىکند که دکارت به براهین دیگرى نیز توجه داشته است؛براهینى که چه بسا ابتدا بدانها توجه نداشته و یا اصلا واقف نبوده و بتدریج بدانها التفات نموده و آنها را پرورانده است.هسته مرکزى که دکارت با توجه به آن براهین دیگر را بوجود آورده، و ملهم او در وقوف به این براهین شده است، همانا«برهان شاخص»است.در برهان شاخص براى رسیدن به نتیجه مطلوب-یعنى اثبات خداوند-دکارت نیازمند مقدمه است(مقدمه ۵)تا در آن مقدمه اثبات کند که:«وجود خودش ناقص است و نمىتواند مسئول ایجاد تصور«موجود کاملا نامتناهى»باشد».و همین مقدمه است که بتدریج او را توانا مىسازد تا با روش خاص خود براهین دیگرى را ترتیب دهد.حال بایستى ببینیم دکارت دقیقا چه راهى را در سه کتاب مشهور خویش طى نموده است:
گفتار در روش:دکارت اولین کتاب خود یعنى «گفتار در روش»که«در بیان مطالب غایت ایجاز و اختصار را روا داشته و غالبا باشاره گذرانیده است» (۱۱) دو برهان معروف خود-برهان شاخص و وجودى- را مطرح مىکند.در بیان برهان شاخص دکارت براى اثبات مقدمه پنج یعنى نقص وجود خود، مسأله «علم به کاملتر و وجود کاملتر از خود»را بیان مىکند که دلیلى براى«عدم خالقیت از طریق عدم کمال خود»به حساب مىآید. (۱۲) یعنى چون به وجودى کاملتر علم دارد پس خود او کامل نیست و بنابراین نمىتواند موجد تصور نامتناهى کامل باشد.
تأملات در فلسفه اولى:در این کتاب دکارت براى نیل به مقصود خود و اثبات مقدمه پنج به دو مسأله که در وجود خویش به نحو واضح و روشن مىیابد، اشاره مىنماید؛آن دو عبارتند از:شک و زمانمندى.خود او مىگوید:«اگر من از هر موجود دیگرى مستقل و خود ۲l
خالق وجود خویش بودم، درباره هیچ چیز شک نمىکردم، دیگر آرزوى چیزى را نداشتم، و خلاصه هیچ کمالى را فاقد نبودم، زیرا هرگونه کمالى را که تصورى از آن داشتم به خود ارزانى مىداشتم و دین ترتیب خدا بودم؛در حالى که چنین نیستم». (۱۳)
در مورد زمانمندى حیات خود مىگوید:«تمام ایام حیات مرا مىتوان به اجزاى نامتناهى تقسیم کرد که هیچ کدام از آنها به هیچ روى بستگى به دیگرى نداشته باشد و بنابراین، از اینکه من اندکى قبل وجود داشتهام لازم نمىآید که هم اکنون باید موجود باشم، مگر آنکه در این لحظه علتى مرا بوجود آورد و به تعبیر دیگر:مرا از نو بیافریند یعنى مرا ابقا کند». (۱۴)
تا اینجا مىبینیم که دکارت سه مسأله«علم به موجود کاملتر»، «شک»و«زمانمندى حیات»را بعنوان مقدمهاى براى برهان شاخص بکار مىبرد، ولى همو در کتاب«اصول فلسفه»که زمانا مؤخر از آن دو کتاب دیگر اوست، دو عنوان از سه عنوان بالا را بصورت براهینى مستقل براى اثبات وجود بارى تعالى، مطرح مىکند.
اصول فلسفه:در کتاب اصول فلسفه دکارت با استفاده از«علم به کاملتر»و«دیرند حیات»دو استدلال مستقل براى اثبات وجود خداوند بیان مىکند.ما بطور مبسوط، آن چنان که دکارت آنها را بیان داشته به بیان این دو برهان مىپردازیم:
«الف-اصل ۲۰:در اینکه ما علت خود نیستیم بلکه خدا علت ماست پس خدا وجود دارد».«…باید بررسى کنیم و ببینیم که خالق نقس یا فکر ما، که تصورى از کمالات نامتناهى الهى در خود دارد، کیست.زیرا بدیهى است که کسى که موجود کاملتر از خود را مىشناسد خود علت وجود خویش نیست، چه اگر علت خود بود همان کمالاتى را که تصورش در وجود وى هست، به خود ارزانى مىداشت، پس دلیل وجوداو، جز در وجودى که واجد تمام این کمالات است، یعنى جز در وجود خدا نیست». (۱۵) نیز در«گفتار در روش»چنین مىآورد:«چون من به کمالاتى علم دارم که خود فاقد آنها مىباشم پس وجود منحصر بفرد نیستم…و ناچار وجود دیگرى کاملتر از من که من بسته به او باشم و آنچه را که دارم از او کسب کرده باشم، باید بوده باشد چه اگر من تنها و مستقل از هر وجود مىبودم و بهره اندکى که از وجود کامل دارم از خود بود.به همان دلیل کمالات دیگرى را هم که مىدانستم فاقد آنها هستم، مىبایست از خود بتوانم دارا شوم و بنابراین جودى باشم بىکران، جاوید، بىتغییر، همهدان، همه توان.(خلاصه) داراى همه کمالاتى که مىتوانستم در وجود خداوند قائل شوم.» (۱۶)
ملاحظه مىکنیم که اولا عنوان اصل بیست، مربوطه به اثبات جود خدا از طریق نفى خالقیت و علیت خود است که بواسطه«علم به وجود کاملتر» اثبات مىشود؛ثانیا این برهان به دنبال این است که ببیند خالق نفس و فکر کیست، نه اینکه اساسا و در ابتدا دنبال این باشد که خالق و علت«تصور موجود کامل نامتناهى»چه کسى است.(این برهان با توجه به فرض دیگرى که دکارت معتقد به آن است مىتواند در جاى دیگرى نیز به کار دکارت آید.بدین صورت که:ما داراى مفاهیم فطرى که تصور خداوند جزو آنهاست، مىباشیم.ثانیا بنا به این برهان خداوند خالق ماست.پس هر که خالق ما باشد هم او موجد مفاهیمى است که از اول در ما بوده است، پس خداوند خالق این مفاهیم است).
ب-«اصل ۲۱:در اینکه صرف دیرند حیات ما براى اثبات وجود خدا کافى است».
«اگر به طبیعت زمان یا دیرند حیات خود بنگریم، درمىیابیم که نمىتوان در حقیقت ایت برهان شک کرد.زیرا زمان از نوع اشیایى است که اجزاى آن مبتنى بر یکدیگر و همزمان نیست.زیرا اگر علتى -همان علت که در ابتدا ما را ایجاد کرده است-به خلقت ما ادامه ندهد، یعنى ما را در وجود ایفا نکند، از این واقعیت که ما اکنون وجود داریم، به ضرورت ۲l
چنین برنمىآید که در لحظه بعد هم وجود خواهیم داشت، و به آسانى تشخیص مىدهیم که خود ما هیچ نیرویى وجود ندارد که با آن بتوانیم ادامه حیات دهیم یا خود راحتى براى لحظهاى حفظ کنیم. در حالى که آن خداى قادرى که مىتواند ما را در ماسوا حفظ کند، به طریق اولى باید بتواند خود را هم حفظ کند، بطورى که براى بقاى خویش، نیازمند غیر نباشد.زیرا وى به هر حال خداست». (۱۷)
در کتاب تأملات در همین رابطه چنین مىآورد:
«حتى اگر فرض مىکردم که همواره همین طور که هم اکنون هستم، موجود بودهام.باز هم نمىتوانستم از قوت این استدلال شانه خالى کنم و در مىیافتم که بالضروره خداوند خالق وجود من است.زیرا تمام ایام حیات مرا مىتوان به اجزاى نامتناهى تقسیم کرد که هیچ کدام از آنها به هیچ روى بستگى به دیگرى نداشته باشد و بنابراین، از اینکه من اندکى قبل وجود داشتهام لازم نمىآید که هم اکنون باید موجود باشم، مگر آنکه در این لحظه علتى مرا بوجود آورد و به تعبیر دیگر:مرا از نو بیافریند یعنى مرا ابقا کند.»
«در حقیقت(براى همه کسانى که بدقت در ماهیت زمان بنگرند)کاملا واضح و بدیهى است که یک جوهر براى بقا در تمام لحظات دوام خود، به همان قدرت و همان فعلى نیاز دارد که-اگر هم اکنون موجود نبود-براى صدور و آفرینش موجود آن ضرورت داشت.بنابراین، همان نور فطرى با وضوح به ما نشان مىدهد که تفاوت ابقا و احداث تنها در شیوه تفکر ماست نه در واقع.پس در اینجا فقط لازم است که از خود سؤال کنم آیا در من چنان قوه و استعدادى هست که بتوانم کارى کنم که من، که هم اکنون موجودم، در آینده هم موجود باشم.زیرا از آنجا که من فقط چیزى هستم که فکر مىکند(یا دست کم از آنجا که در حال حاضر فقط همین جزء از من بدقت مورد بحث است)اگر چنین قوهاى در من وجود داشت قطعا همیشه در ذهنم بود و از آن آگاهى داشتم، اما من چنین قوهاى را در خود احساس نمىکنم و از همین جا با وضوح علم حاصل مىکنم که من به ۲l
موجودى غیر از خود قیام دارم». (۱۸)
این بیان دکارت، خود برهان مستقلى است.لیکن به این نکته باید توجه نمود که ادامه این برهان تنها در«تأملات»است.چرا که ما این براهین را در کتاب «اصول فلسفه»، به اختصار مىبینیم و علت آن است که دکارت دنباله این براهین را به طور مبسوط در تأملات آورده است و در«اصول»تنها به بیان اصلى برهان پرداخته است.در کتاب تأملات در دنباله این بحثها، مسأله علت و معلول و داشتن واقعیت بیشتر از طرف علت، ابطال و تسلسل و ابطال تعدد علت العلل، را مطرح مىکند. (۱۹) و بدین ترتیب برهان خود را کامل مىسازد.
به نظر مىرسد محققین، بیشتر بررسى خود را در بعضى از براهین دکارت متمرکز ساختهاند.مانند برهان وجودى.لیکن براهین دیگر او از جمله«برهان از طریق دیرند حیات»جاى بسى تأمل و تحقیق را داراست، و چه بسا قوت این برهان بیش از براهین دیگر باشد.
یادداشتها:
(۱)-دکارت، رنه، تأملات در فلسفه اولى، ترجمه دکتر احمد احمدى، ص ۳۲.(با تلخیص)
(۲)-همان مدرک.
(۳)-دکارت، رنه، اصول فلسفه، ترجمه منوچهر صانعى، ص ۴۸.و نیز فروغى، محمدعلى، سیر حکمت در اروپا، ج ۱، گفتار در روش، ص ۲۴۸.
(۴)-Trademark Argument
(۵)-Utological Argument
(۶)-فلسفه یا پژوهش حقیقت، تألیف چند تن از اساتید فلسفه غرب، ترجمه دکتر مجتبوى، ص ۲۱۳، (با افزایش و اضافات).
(۷)-William.H.Berner-Elcmcnts of Modern philosophy P.P 31.41.
(۸)-ژیلسون.اتین، نقد تفکر فلسفى غرب، ترجمه دکتر احمد احمدى، ص ۱۷۱.
(۹)-دکارت، رنه-اصول فلسفه، ترجمه منوچهر صانعى، ص ۴۸ و ۴۹.
(۱۰)-خدا در فلسفه، ترجمه بخش برهانهاى فلسفى اثبات خدا از دائره المعارف پل ادواردز، ترجمه بهاء الدین خرمشاهى، ص ۴۶ و ۴۷.نیز سیر حکمت در اروپا، ج ۱، گفتار در روش، ص ۲۴۸.
(۱۱)-سیر حکمت در اروپا، ج ۱، ص ۱۵۲.
(۱۲)-همان مدرک، ص ۲۴۶.
(۱۳)-تأملات در فلسفه اولى، ص ۸۰ و ۸۱.
(۱۴)-همان مدرک، ص ۸۱.
(۱۵)-اصول فلسفه، ص ۵۳.
(۱۶)-سیر حکمت در اروپا، ج ۱، ص ۲۴۶.
(۱۷)-اصول فلسفه، ص ۵۴.
(۱۸)-تأملات در فلسفه اولى، ص ۸۰ و ۸۱.
(۱۹)-همان مدرک، ص ۸۲ و ۸۳.
دیدگاهتان را بنویسید